کوچولوی خونه ما

سلام عشقم بعد از مدتها امشب که چهارشنبه سوریه فرصت کردم برات بنویسم ، تو این مدت خیلی خوردنی و ناز شدی مامانی من که برات ضعف می کنم وضع بابا هم بدتر از منه- الان شما 48 روزه هستی و وقتی باهات حرف می زنیم با دقت نگاه می کنی و اگر  کیفت کوک باشه خنده ای هم تحویل من و بابا می دی که ما غش می کنیم این روزهای نزدیک عید خیلی سرمون شلوغه خونه تکونی و خرید و ....کلی کار ریخته تو سرم  امیدوارم با تحویل سال این بدو بدو ها هم تموم بشه.                                       این آخرین پست تو سال 92 هست امیدوارم سال جدید برای هر سه تامون سال خوب با روزهای شادی باشه و روزهای خوبی در انتظارت باشه پسرکم. رادین وقتی مردد که بخند...

سلام پسرم      یک ماهگیت مبارک پسرکم ان شاالله 200 ساله بشی  مامانی الان 2 هفته ای هست که ما خونه مامانی ( مامان من) هستیم البته 3 -4 روزی هم رفتیم خونه اون یکی مامان بزرگ (مامان بابا) کلی همه موظبمون هستن و بهمون میرسن . پسرم از وقتی به دنیا اومدی همه وقتم رو پر کردی و اصلاً برای مامان وقت خالی نمیزاری الهی قربونت برم اشکالی نداره همه زندگیم برای تو هست  ، این روزهای نزدیک عید کلی کار دارم خونه تکونی - خرید لباس - دکتر و آزمایش خودم - پیدا کردن دکتر خوب برای ختنه شما   همه اینها باعث شده بود که فرصت نکنم بیام و برات بنویسم . من و بابایی عاشقتیم و می خواهیم بخوریمت از بس که نازیییییییییییییییییییی.  ...